محمد ولی سهرابی اسمرود
در حکایتی از گلستان سعدی میخواندم:
پیادهای سرو پا برهنه، با کاروان حجاز از کوفه به در آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت. خرامان همی میرفت و میگفت:
نه به استر بر سوارم، نه چو اشتر زیر بارم
نـه خداوند رعیت، نـه غـلام شـهریارم
غم موجود و پریشــــانی معدوم ندارم
نفسی میزنم آسوده و عمری میگذارم
وقتی حکایت را میخواندم، با خود گفتم: اولاً حکایت است، نه واقعیت! ثانیاً زمان پابرهنة بیغم حکایت سعدی کجا و دغدغههای بیشمار انسان قرن ۲۱ کجا؟! امّا در کمال ناباوری، وقتی نتیجة نظرسنجی یک مؤسسة بینالمللی را در مورد محل زندگی شادترین مردم جهان خواندم، به دغدغههای مشترک انسانها برای احساس شادمانی، فراتر از زمان و مکان پی بردم: ادامه مطلب →