بسمِاللهِالرَّحمنِالرَّحیْم
سخن سردبیر
محمّدولی سهرابیاسمرود
در ستایش ایثار
این نوشته به بهانه گفت وگو با مهندس تورج جعفری نوده خلخال به عنوان سرمقاله مجله جوانان امروز نوشته شده است.
تقدیم به وجود نازنین جانبازان جنگ تحمیلی که بزرگیشان در هیچ دفتری نمیگنجد
بزرگی تو در این مختصر نمیگنجد
صعود روح تو در بال و پر نمیگنجد
وفا و همت و ایثارت ای بهار سخا
به هیچ دفتر و شعر و اثر نمیگنجد
مگو به وسعت دردت شبی بیندیشم
به حجم طاقت من اینقدر نمیگنجد
چگونه وصف تو گویم در این کلام حقیر
که وصف عشق به گفتار درنمیگنجد
زلال عشقی و ایمان محض، متن یقین
حقیقتِ تو در این مختصر نمیگنجد*
همیشه، وقتی در جامعه آدم معلول یا ناتوان جسمی را میبینم، بیاختیار، حس دلسوزی به من دست میدهد، دست خودم نیست، میدانم این گروه از افراد جامعة ما هم هرگز خوش نمیدارند کسی برایشان دلسوزی کند، حق هم دارند، معلولین، هم افرادی هستند با توانائیهای خاص و در برخی کارها، با توانائیهای بسیار ویژه، که خیلی وقتها، از عهدة افراد به ظاهر سالمی چون من و شما هم ساخته نیست.
این مقدمه را آوردم تا بگویم در جامعة پس از انقلاب ما، خصوصاً پس از پایان ۸ سال دفاع مقدس، در کوچه و خیابان، شهر و روستاهایمان، آدمهایی را میبینیم که از ۸ سال جنگ تحمیلی، گلوله، ترکش و زخم همزاد و همراهشان شده و پارهای از وجودشان را به تاراج برده است. وقتی این یادگاران حماسه و دفاع را که در صحنههای نبرد، جانانه چرخ جنون میزدند، میبینم، هیچ وقت حس دلسوزی و ترحم نسبت به آنها ندارم، برعکس؛ با دیدنشان، حس غرور و افتخار و یک دنیا عشق و حماسه در وجودم شعلهور میشود.
حتماً متوّجه شدید که از جانبازان حرف میزنم، یادگاران و حماسهسازان شور و شعور و به قول زندهیاد ـ سیّدحسن حسینی «از آنها که سفر بر مدار خطر کردهاند» انگیزه این یادداشت، مناسبت روز جانباز در تیرماه، و از طرف دیگر، حکایت عجیب و شنیدنی جانبازی است که تا مرز شهادت پیش رفته و دقایقی قبل از دفن، خبر مجروحیت او به خانوادهاش رسیده است.
به واسطة برادران و دوستان مشترکمان، او را میشناختم و شنیده بودم با دستکاری شناسنامهاش، حدود ۱۴ سالگی عازم جبهههای جنگ شده و بارها و بارها مأموریتش را تمدید کرده و عاقبت با تقدیم یک چشم، با جبهه وداع کرده است. دوست داشتم پس از سالها، به بهانهای، پای خاطرات و درد دلهایش بنشینم. چه مناسبتی بهتر از روز جانباز و چه بهانهای از این بهتر که پس از سالها بیخبری، خبری از او بگیرم که رسالت ما رسانههای گروهی، پرداختن به زوایای پیدا و پنهان این اسوههای پایداری و رشادت است.
از «تورج جعفرینوده» حرف میزنم، جوان پرشور و شعوری که مثل صدها نوجوان و جوان دوران دفاع مقدس، محیط گرم خانواده و درس و مشق را رها کرد و عازم جبههها شد تا از تمامیت ارضی کشور و انقلاب نوپای اسلامیمان دفاع کند و چه مردانه به عهدش وفا کرده و استوار ماند تا نظام اسلامی استوار بماند.
تورج جعفری و صدها جانباز سرافرازی چون او که باارزشترین اعضای بدن خود را سخاوتمندانه تقدیم اسلام، ایران و انقلاب کردهاند، هنوز هم که سالها از آن دوران شور و حماسه و ایثار میگذرد، وقتی سؤال میکنی: از مسئولین چه انتظاری داری، با بغض ستوده و فروخورده میگوید: مگر موقع رفتن به جبهه انتظاری داشتیم که الان داشته باشیم؟! انتظار این است که جوانان و نسلهای جدید با فداکاریها، جانبازیها و ارزشهای پاک انقلاب و ۸ سال دفاع مقدس، بیگانه نباشند، نمیخواهیم و لازم هم نیست جوانان مثل باشند، امّا فاصلهگرفتن از این ارزشها و… خطری است برای آیندة نسل جوان.
تورج جعفری و جانبازان از جان گذشتهای چون او، چشم و چراغ این ملّت هستند، هرچند خود هیچ توقعی از کسی ندارند، امّا مبادا یادمان برود که عزت و شرف ما همین از خودگذشتگی این یادگاران مجسم دوران دفاع مقدس است.
بر مسئولین و دستاندرکاران امور است که در شناسایی و رسیدگی به امور این عزیزان کوشا باشند. تا تندیسهای عشق و ایثار با بیتدبیری و سهلانگاری ما، با درد و رنج ناشی از جراحات جسمی، در چنبرة زخمهای روحی زمانه هم گرفتار نشوند.
این سرافرازان غیور، با همة دلیرمردی و شجاعت در صحنههای نبرد، از خود و عزت آفرینیشان چیزی نمیگویند، از کسی چیزی نمیخواهند، انتظاری از کسی ندارند، آنچه برایشان ارزشمند است و قابل دفاع و بیان، نقل رشادتها و فداکاریهای همرزمان شهید و جانبازشان است و بس. وقتی از تورج جعفری از سختترین لحظات جنگ و خاطرههای تلخ او میپرسی، بغض گلویش را میگیرد و اشک در چشمش حلقه میزند و میگوید: حماسیترین صحنه برای من، تمدید مجدد همة نیروهای گردانمان بود که پس از عملیات، قرار بود به مرخصی برویم و وقتی شهید مهدی باکری پیشنهاد داد، همه با جان و دل ماندند تا اوج دلدادگی خود را به فرمانده باکری نشان دهند و بر پیمان خویش، تا نثار جان، استوار ماندند.
تورج با همة سختیهایی که در عملیاتهای مختلف جنگ تجربه کرده و در کوران حوادث بوده است، هیچ صحنه، حتی چشم ترکش خورده و از حدقه درآمدهاش را، سختترین لحظه نمیداند و میگوید: «دردناکترین لحظه برایم لحظة شهادت و به خاک و خون کشیده شدن دوستان و همرزمانم بود که با لو رفتن تجمع نیروهای لشکر عاشورا در پشت جبهه، با بمباران وحشتناک بعثیها، اکثر نیروها که در حال خواب و استراحت بودند، به خاک و خون کشیده شدند و این واقعه صحنة عاشورا را در ذهنم مجسم کرد والاّ شهادت در صحنة نبرد، برایمان عادی و پذیرفتنی بود.
جعفری در مورد اهمیت توجّه به درس و تحصیل میگفت: من تا سال اعزام به جبهه، همیشه شاگرد ممتاز کلاس بودم، راست میگفت، جعفری فرزند روستایی است که از قدیم به سواد و درس و تحصیل بها میدادند. بیشتر شهیدان و جانبازان دانش آموز و دانشجوی ما اهل همین قبیله بودند.
یادم میآید در همین صفحة سخن سردبیر در مقام دفاع از بزرگی و علم و حلم شهیدان و جانبازانی که گاهی از سر ناآگاهی و غفلت، متهم به بیسوادی و کمسوادی و … میشدند، مطلبی با این عنوان نوشتم:
بیمناسبت نمیبینم … و تو که شاگرد اوّلی این نوشته را به بهانة گفتوگو با جانبازی که او نیز یکی از آن شاگرد اوّلها بوده و هست، دوباره تکرار کنم:
بغضم گرفت و داد زدم: نه، نرو علی
آخر چرا تو، ها، تو که شاگرد اوّلی
چیزی نمانده است به پایان درسها
کمکم قرار هست که جشن مجللی…
گوشت به حرفهای من اصلاً نبود، نه
تنها تو فکر توپ و تفنگ و مسلسلی
پیچیده است عطر تو انگار در کلاس
یعنی هنوز هم که هنوز است، اوّلی
بله؛ شهیدان و جانبازان سرافراز ما در سنگر درس و تحصیل هم نمونه بودند ، اوّل بودند، هنوز هم اولند. باید نمونهها را قدر بدانیم و بر صدر نشانیم، آنها آبروی ما را در جهان خریدند تا اکنون افتخار کنیم که به برکت شیرمردیهای این اسوههای مقاومت و ایثار، در جنگ ۸ ساله، یک وجب از خاکمان به دست دشمن نیفتاد؛ چون تورج چشم داد، علی دست داد، مهدی سر داد، حسین پا داد و شهدا جان دادند تا خاک به دشمن ندهیم.
* گفتوگوی ما را با جانباز «تورج جعفری نوده» حتماً بخوانید
متن کامل این گفت وگو به زودی در سایت آفتاب اسمرود درج خواهد شد
* شعر از سیمین دخت وحیدی
سلام.سلام بر همه شهدای زنده جانبازان عزیز بزرگوارانی که تا یک قدمی شهادت پیش رفتند سلام بر مهندس جعفری نوده چه پسوند با مسمایی؟اری نوده از نوادر قرائ بخش خورش رستم که در علم و ادب و فرهنگ دیانت و فتوت همچون نگینی بر تارک خلخال میدرخشد حبذا و مرحبا بر خاک زرین نوده که چنین گوهر افشانی می کند ما بر خود می بالیم و نالیم میبالیم از این حیث که رووستای عالم پرور نوده از ان شهر و کهن بوم ماست و می نالیم از حیث که که قدر و منزلت اربابان علم و معرفت ایران بطور عام و خلخال به طور خاص و نوده و امثالهم به طور اخص بر اکثر مردم پوشیده مانده است.اما غمی نیست.زیرا حق عیانست ولی طایفه ای بی بصرند. حافظا!تو ختم کن که هنر خود عیان شود با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است؟ بدرود.