اعتماد!
==================
==================
این روزها//
آیینه ها پیر تر از قبل نشانم می دهند//
حالا مانده ام//
به ایینه ها اعتماد کنم//
یا
حرفهای
شناسنامه ام؟!
==================
==================
سید محمود حسینی گتوند
برادران در قاب عکس
در دیدار از پروژه راه کوردیر به اسمرود، آقای انامپور پیشنهاد کردند که برادران حاضر در سفر،دستجمعی عکسی
به یادگار بگیرند.این عکسها مشتی است نمونه خروار والا اگر همه برادران اسمرودی جمع شوند و عکس یادگاری
بگیرند،وانگهی دریا شوند!
———————————————————-
————————————————————-
برادران عسگری- کارگر.آقا مجیدهم جای برادر کوچک شما!
————————————————————–
———————————————————–
حاجعلی،پدر درکنار برادران فتح اللهی.البته
حاجعلی رابرادر بزرگتر هم می توانید تصور کنید!
————————————————————-
-
———————————————————–
تعدادی از برادران سهرابی،به نمایندگی از همه برادران
در کنار پدر
———————————————————-
———————————————————–
در غیاب انبوه برادران اسدیان،اسد آقا می تواند
باپدر،برادر هم باشد!
———————————————————
———————————————————
واین هم پیشنهاد دهنده سوژه- آقای انامپور که در غیاب
آقارسول،بادامادها عکس گرفته تا ثابت کند که باجناق ها
نه تنهافامیل می شوند،روز مبادا،برادر هم می شوند!
—————————————————————-
—————————————————————–
برای اینکه کوروش همراهی در غیاب تعدادکثیری از برادران
برای لحظه ای هم احساس تنهائی نکند،با آقایان عسگری
وآزمون پیمان برادری می بندد!
——————————————————————-
—————————————————————
تنها گروه برادران اسمرودی که جمعشان جمع است وهیچ
کم وکسری ندارند،جمع برادران ستاری است.
—————————————————————-
ادامه دارد
————————————————————
اینجا جبهه جنگ نیست واین آقایان هم فاتحان فتح المبین
نیستند .اینجا اسمرود است،باش دنده نه وفاتحان هم
سواربولدذر مستقر در محل هستند،نه سوار بر
تانکهای غنیمت گرفته ازارتش صدام.
———————————————————-
صبحانة معروف!
سفر سالانة ما در یک روز تفریحی، با صبحانهاش مشهور است. کره و عسل محلی ـ به اندازة توان خوردن هر کس در محیط دلانگیز طبیعت در یک صبح بهاری و خنک صبحگاهی، مزهای دارد که تنها به وصال رسیدگان مزه آن را چشیدهاند. خداوند نصیب همة آرزومندان بکند!
در امتداد یک پروژه
پس از صبحانه، طبق معمول هر کسی به سلیقه خود، تک تک یا گروه گروه، در دامن طبیعت پراکنده شدند و به سیر و سیاحت پرداختند و قرار شد جمع برای بازدید از پروژه جاده جدید اورتمه به روستا حاضر شوند. راه تا باش دندنه رفته بود و کمی تا قسمتی پول میخواست تا ادامة مسیر بدهد!
جادة خوبی است و اگر به سرانجام برسد، روستاهای اسمرود و سوران نیز راه میانبری را به مرکز شهر خواهند داشت ـ اگر آقای رسول انامپور ـ مدیریت جهاد کشاورزی هم همت و پشتیبانی مالی را در کنار کمک اهالی دوچندان کنند و بر کارشکنیها و حرف و حدیثهای پروژه انشاءا… غلبه کنند! ادامه مطلب
مثلا سفرنامه! /قسمت هشتم
———————————-
شهامت یک روحانی
———————————
… در مسیرمان در اطراف رودخانة قزلاوزن، همراهان قدیمی و میانسال و جوان، هر یک با شنیدن نام روستایی، یاد خاطرهای میافتادند و تعریف میکردند.
من روستای کندره را شاید ۳۵ سال پیش دیده بودم و این سفر، یاد سفر ۱۵ ـ ۱۴ سا لگیام افتادم که با قاطر قرار شد حجتالاسلام حاج سیّداعظم عظیمی را به گهراز ببرم. پس از پشت سر گذاشتن روستاهای مسیر، به کندره رسیدیم. رودخانة روستا پرآب بود و پرخروش. حاج آقا عظیمی ناچار شد لباس مقدس روحانیت را درآورد ، اوّل مرا کول کرد و از رودخانه عبور داد و سپس قاطرمان را که به هیچ وجه زیر بار و زیر آب نمیرفت، با دردسر فراوان عبور داد و به سلامت به گهراز رسیدیم. این هم از شهامت روحانیون معظم!
عطر دیار
با عبور از روستاها و جادههای روستایی مسیر، یواش یواش عطر دیار به مشام میرسد. رودخانة ارسین (ارسین چایی) را که ردکنی، حال و هوایت کمی تا قسمتی عوض میشود! گویی طبیعت با نزدیکشدن به دیار رنگ و بوی دیگری میگیرد. هر چند طبیعت و مناظر سبز تفاوتی با هم ندارند، امّا وقتی به کوردیر میرسی، کوهها سر به فلک کشیده به نظر میرسند، سبزه و چمن سبزتر به نظر میآیند، درختان روستا برایت مقدس میشوند، گلها در بستر زمین گوئی رنگینکمان آسمانیاند، آب چشمهها برایت آب حیات میشوند و در یک کلام، خاطرات سیاه و سفید سالهای دور در لفافهای از رنگهای زیبا، جلوی دیدگانت رژه میروند و تو میمانی با این سؤال بیجواب که چرا هنوز خاطرات دوران کودکیات که زیاد هم بیدردسر سپری نشده، تو را به گذشته میبرد و حسرت روزهای گذشته را میخوری؟! ادامه مطلب
از ساعت ۴به بعد،همراهان یکی یکی ازخواب غفلت، ببخشید،از خواب ناز بیدار می شدندودر مسیر جاده سرچم، هر روستائی را از دور می دیدند،با حدس وگمان وگاهی هم باقاطعیت تمام،نامی بر روستا می گذاشتند.بحث اصلی،نشانی روستای کزج بود که عده ای می گفتند سمت راست ماست وگروهی می گفتند سمت چپ ماست!آقای عسگری و برخی که چپ نشسته بودند وراست می زدند-یعنی می گفتند کزج سمت راست ماست،پیروز این بحث ژئو پلتیکی وجغرافیائی شدند.
————————————————————
من گفتم آنچه چپی ها می گویند،راست می گویند،چون من وآقای عسگری به پشتوانه داشتن فامیل در گذشته وحال در کزج،نظرمان قریب به یقین است!!وچنین شد وعاقبت چپی ها بر راستی ها پیروز شدند.این قسمت را سیاسی نخوانید،در بیابان اطراف قزل اوزن،مارا به سیاست چه حاجت است؟! ادامه مطلب
باز هم سکوت
پس از شام،ظا هرا خیارهای هندوانه مسلک وپنیر،کار خودشان را کردند وجمعیت۲۲نفره اتو بوس در سکوت وخواب فرو رفتند؛ به بیان دیگر،خواب وسکوت در جمعیت فرو رفتند!! که البته گاهی این سکوت وچرت همراهان با صحبت و خنده برخی افرادمرفه وبی درد!!ویا کسانی که در تاریکی دنبال خیار،نمک، چای و… بودند،پاره می شد.
جای خالی ودل پر!
چون مسئولیت امور مالی برعهده خلیل ستاری گذاشته شده-قابل توجه آنهائی که با غیبتهای طولانی در جلسات هیئات مدیره،باعث وبانی این کار شدند!.در این سفر هم قرار بود آقایان بهروز قلی زاده،کوروش همراهی وآقا خلیل، به نمایندگی از هیئات مدیره، زحمت امورغذائی جمع رابکشند. ادامه مطلب
انتظار
در تله اتوبان تهران-قزوین گرفتار شده بودیم که ساعت حدود ۱۲ شب، خبر رسید آقای اسدیان ودوستانش می خواهند به جمع ما بپیوندند،پیشنهاد شد از فرصت استفاده کنیم وشام بخوریم.فرش ۱۲ متری عینعلی بابا به کارمان آمد.کنار اتوبان پهن کردیم وخودمان هم پهن شدیم!قرارمان این بود که همراهان اشب شام خورده یا چیزی به عنوان شام همراه بیاورند که الحمد الله جز دونفر،همه منتظربساط شام بودند.
خیار یا هندوانه؟!
اگر نبودخیارهای هندوانه مانند آقا خلیل وپنیر پاستوریزه آقا کورش که برای روز مبادا تدارک دیده بودند، معلوم نبود در آن بیابان برهوت ودر آن دل شب! چه سرنوشتی پیدا می کردیم! ادامه مطلب
سکوت می شکند!
به محض ورود آقای عسگری وپسرش_یوسف با یک فرش ۱۲ متری،سکوت حاکم بر داخل ماشین می شکند.عسگری می خواست پیش دستی کند تا پس نیفتد، شروع کرد به گلایه که ۲ساعت است مارا اینجا کاشته اید ،ما هیچی ،لااقل دلتان برای این فرش که نذری خواهرم برای عینعلی بابای شماست،می سوخت وزودتر می آمدید!!( همینجا برای شفای خواهرایشان دعا می کنیم)
در حسرت یک صلوات!!
تاآمدن آقای عسگری،راننده خوش اخلاق ما-آقا فرهنگ در حسرت چند صلوات مانده بود؛ هرچندآقای نعمت طاهری با چند صلوات مختصر ومفید،قضیه را تمام کرده بود و آقای شهرام فتح اللهی هم پس از او وبا حفظ سمت مسئولیت سمعی وبصری موسسه،چند صلواتی هم اوفرستاده بود اما گوئی دل افا فرهنگ با این صلوات ها قرص نبود و با آمدن آقای عسگری، سلام وصلوات مشتری پسند وباب میل آقا فرهنگ بر فضای ماشین حاکم شد. ادامه مطلب
سه خانواده و یک لشکر!
تا جمعیت در ماشین نشستند،طبق معمول،حاجعلی فتح اللهی صحبتش گل کرد:
اگر خانواده های ستاری،فتح اللهی و سهرابی نبودند، مسجد،ماشین، اورتمه و…چه جوری پر می شد،باید هیئات مدیره هر ماه چیزی هم دستی به اعضای این خانواده ها بدهد که گرمی بخش محفل و مجلس هستند! ادامه مطلب