سخن هفته

خدا ==== آنکس که به یک حال بماندست خداست. ==== منبع: سلجوقیان وغز درکرمان دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی

آمار سایت

افراد آنلاین : 1
<==================> تعداد نوشته ها : 1150
<==================> بازدید امروز : 124
<==================> بازدید دیروز : 206
<==================> بازدید این هفته : 124
<==================> بازدید این ماه : 1750
<==================> بازدید کل : 1755173
<==================>

بایگانی

Monthly Archives: جولای 2023

دوباره…

دوباره ماه محرم،دوباره بوی حسین (ع)

ادامه مطلب

در حدیث…

در حدیث دیگران

——————————————————-

 ما؛ نسلِ فصلِ اخیر تاریخ معاصر

                           جلال رفیع                             

ادامه مطلب

در حدیث…

 

در حدیث دیگران

——————————————————-

 ما؛ نسلِ فصلِ اخیر تاریخ معاصر 

(۳)

بی‌تابی نخبگان

——————————————————–

جلال رفیع-نویسنده وروزنامه نگار

ادامه مطلب

تسلیت…

تسلیت به خانواده محترم اسدی

با تاسف،خبر درگذشت یکی دیگر از مادران
صبور وفداکاردیارمان- اسمرود را شنیدیم.
در گذشت مرحومه مغفوره_شاد روان

” گلناز(گلزار) خانم لطفی”

همسر مرحوم کربلایی حیات الله اسدی را
به خانواده های بزرگوار اسدی، لطفی،دختران داغدار
 آقایان:حاج آیت ،محمد حسین وخان حسین اسدی
تسلیت می گوئیم.
از در گاه الهی برای این مادر عزیز رحمت وبرای بازماندگان
شکیبایی طلب می کنیم.

=================================

هیات مدیره

موسسه ی خیریه ی شهدای اسمرود

فرا…

فرارســیدن عیــد غدیــر خــم

موســم ســبز اعــلام ولایــت

ادامه مطلب

در حدیث…

 

 ما؛ نسلِ فصلِ اخیر تاریخ معاصر 

(۲)

        داستان راستان و اصول فلسفه          

—————————————————————

جلال رفیع-نویسنده وروزنامه نگار

نخستین مرحلۀ مواجهه و ملاقات نسل قبل از انقلاب با آثار استاد مطهری، همان‌جا بود که او خاستگاه یا خواستگاه فکری و اعتقادی خود را در خطر می‌دید. معمولاً دبیرستان، نخستین زمان و مکان این چالش و این احساس خطر بود.

برخی از دبیران، از آثار و افکار مثلاً «برتراند راسل» سخن می‌گفتند. اندیشه‌ها و آرای او بیشتر از آن جهت احتمال تأثیر داشت که به عنوان مغز برجستۀ ریاضی و فلسفی معرّفی می‌شد. دانش‌آموز دبیرستان، گاه خود را می‌باخت.

«وقتی درس ریاضی دبیرستان ما این قدر مهم و مشکل است، وقتی دبیر ریاضی ما این قدر با ابهّت و دانشمند است، وقتی دانش‌آموزان همگی به دبیر ریاضی و به علم ریاضی این همه احترام می‌گذارند و این همه به هر دو احساس نیاز می‌کنند؛ پس لابد برتراند راسل هم همین دبیر ریاضی ماست به «توان» هزار! نه، میلیون! نه، بینهایت!».

وقتی دانش‌آموز صادق و ساده‌دل می‌شنید که همین آقای «دبیر به توان میلیون، مساوی است با برتراند راسل!» و در حقیقت خود آقای راسل ریاضیدان و فلسفه‌دان که تازه انگلیسی هم هست(!)، گفته است که «خدا نیست» و گفته است که «چرا مسیحی نیستم»، یعنی «چرا اصلاً مذهبی نیستم»؛ آنگاه با خود چنین می‌اندیشید که:«پس چه باید کرد؟… یا باید من هم حرف‌های راسل را بپذیرم یا باید توان علمی‌ام درحدّی باشد که بتوانم نظریه او را با برهان رد کنم.»

در این دورۀ زمانی، کم‌کم پای این قبیل بحث‌ها به منابر عمومی هم کشیده شده بود و مثلاً مرحوم فلسفی، خطیب معروف هم برفراز منبر و با طرز بیانی مخصوص، از برتراندراسل و زیگموند فروید و چارلز داروین و نظایر آنان یاد می‌‌کرد.

محتوای سخنرانی‌ها و خطابه‌ها اگرچه به جای خودش و در حوزۀ خودش تأثیرگذار بود، امّا باز هم کفایت نمی‌کرد. چندی، قلم‌ها به کار افتاد، زبان‌ها به کار افتاد، ردیّه‌ها نوشته شد، دفاعیّه‌ها تنظیم شد، کیفرخواست‌ها نگارش یافت، ولی انصاف این است که نوجوانان و جوانان آن روزگار، خواندنی‌ترین حرف‌ها را در آثار استاد مطهّری می‌یافتند.

البته نام‌های دیگر نیز درمیان بود. برای جوان مذهبی ای که(به عنوان مثال) با لشکر راسل و داروین و فروید محاصره شده بود و ایمان سنّتی و پرشورش به مخاطره افتاده بود، این خبر بسیار جالب و جاذب به نظر می‌آمد که گویا استاد محمدتقی جعفری، روحانی ایرانی نیز با برتراند راسل ریاضیدان ماتریالیست انگلیسی، مکاتبه‌ای داشته است.

و نیز بسیار جالب و جاذب بود که با چشم خویش می‌دید و می‌خواند اسامی و عناوین نوگرایانۀ روی جلد کتاب‌هایی را که با نام استاد ناصر مکارم شیرازی در قم و سراسر ایران انتشار می‌یافت. نخستین پایه‌های برهانی ساختمان فکری نوجوانان و جوانان مذهبی آن ایّام، اینگونه قوام و دوام می‌گرفت.

نسل دبیرستان رفته (و گاه نرفته)، تدریجاً به حوزۀ دانشگاه گام می‌نهاد. البته کم نبودند کسانی هم که در حوزه‌های علمیّه یا در بازار، دور از دبیرستان و دانشگاه به معنای خاص و رسمی آن، اهل درس و بحث و تحصیل و تحقیق و تلاش بودند و با نسل همان فصل وجوه اشتراک بسیار داشتند.

در هرحال، نسل مورد نظر ما با عبور از مرحله‌ای و ورود به مرحله دیگر، هرچه در حوزۀ تحصیلات عالیه بیشتر تنفس می‌کرد و هرچه به دنیای سیاست و مبارزه سیاسی نزدیک‌تر می‌شد، نام و نشان‌های دیگری را نیز سراغ می‌گرفت. یا شاید درست این است که بگوییم نام و نشان‌های دیگری نیز از او سراغ می‌گرفتند.

بازرگان و شریعتی و طالقانی و آل‌احمد با نسل فصل چهل و پنجاه، بیشترین حشر و نشر را داشتند. البته این بار برای همان نسل نیز چهره‌ای دیگر از استاد مطهّری نمایان می‌شد. مباحث عقلانی و فلسفی و مشخّصاً شرح استاد برکتاب چند جلدی علامه طباطبایی با نام «اصول فلسفه و روش رئالیسم»، چهرۀ دیگری از همان کسی بود که در قلمرو «داستان راستان» و «مسألۀ حجاب» و «نظام حقوق زن در اسلام» به سراغ جوانان آمده بود.

«منابع فقه» محمدتقی جعفری و «فیلسوف‌نماها»ی ناصر مکارم شیرازی نیز خواندنی بود؛ چنان که قبلاً مثلاً «اسرار عقب‌ماندگی شرق» و «مکاتبات جعفری و راسل». ولی با این وجود، موج نیرومند سیاسی و مبارزاتی، خصوصاً آن موج که از ناحیۀ فوج مسلّح تازه به میدان در آمدۀ آن ایّام به حرکت درآمده بود، وضعیّت ویژه‌ای را در برخی از محافل دانشگاهی و حوزوی پدید آورد.

این وضعیّت ویژه با مبنا قرار دادن مبارزۀ مسلّحانۀ سازمانی و تشکیلاتی و معیار دانستن آن در میدان تشخیص حق و باطل یا درست و نادرست، حلقۀ‌گره خوردۀ «انتخاب» را در حوزۀ اندیشه و اعتقاد، هر روز تنگ‌تر و کوچکتر کرد. تا آنجا که حتی مطهّری فیلسوف و پژوهشگر و دانشگاهی و شارح «اصول فلسفه» و خالق آثاری از قبیل:«خدمات متقابل اسلام و ایران» و «تحریفات عاشورا» و «انسان و سرنوشت» و نظایر آنها نیز در این تنگنا نگنجید و در برخی از کتابخانه‌های دانشجویی به اسارت حذف و سانسور و شورشگری درآمد.

کمونیست‌ها و ماتریالیست‌های مبارز که البته حضور آنها نیز در عرصۀ مبارزات روشنفکری تاریخ معاصر انکار شدنی نیست، جای خود را داشتند و قضاوت خود را. آنان نه تنها مطهّری بلکه شریعتی را نیز ایدئالیست و ذهن‌گرا و علم‌نشناس و ضربه زننده به جنبش جبری کمونیستی در ایران می‌خواندند. ایدئالیست و ذهن‌گرا در ادبیات سیاسی آن روزگار، فحش ناب بود!

امّا متأسفانه طیف‌ها و طایفه‌های دیگری نیز بودند که با وجود مذهبی بودن، همین داوری را ـ به ویژه دربارۀ استاد مطهّری ـ ابراز می‌کردند. داوری‌های ناسزا و خشن، شفاهاً و کتباً منتشر می‌شد و تأثیرات منفی‌اش را برجای می‌گذاشت.

این وضعیّت درحالی ظهور کرده بود که به اسامی داروین و راسل و فروید، اسامی دیگری مانند: کارل مارکس، فردریک انگلس، ولادیمیر لنین، مائو‌‌تسه‌تونگ و حتی ژان پل سارتر هم در دورة دانشگاه افزوده شده بود. و نسل شورشگر فصل، این بار بسیار بیشتر از مرحلۀ دبیرستانی‌اش به محاصرۀ فکری و اعتقادی درآمده بود.

و بسیار بیشتر از دوره دبیرستان به سامان‌دهی و سازمان‌دهی «سیستم دفاع فلسفی» در دورۀ دانشگاه نیاز داشت. و مطهّری متفکّر در این مرحله و در این سامان‌دهی و سازمان‌دهی نیز صاحبنظر و صاحب‌تجربه و صاحب کرسی بود.

ادامه دارد

 

Source URL: https://www.ettelaat.com/archives/698884

عید…

عید سعید قربان

 

ادامه مطلب

در حدیث…

در حدیث دیگران

——————————————————-

اشاره:آنچه خواهید خواند،سلسله نوشتاری است از نویسنده

روزنامه نگاروطنز پردازِنسل طلایی معاصر که نسلهای دوسه

دهه اخیر هم با کتابهاومقالات او انس والفتی دارند.

استاد جلال رفیع که سالها به عنوان عضو شورای سردبیری دوروزنامه

دیر پای کشور؛اطلاعات وکیهان،آثار ارزشمندی از خود به بادگار

گذاشته است و هم اینک به عنوان مشاور وکارشناس حوزه رسانه

در موسسه بزرگ مطبوعاتی اطلاعات مشغول فعالیت است،آثار ماندگاری چون:

-فضیلت‌های فراموش شده: شرح حال حاج آخوند ملا عباس تربتی

عارف فرزانه عالم وارسته و شخصیت کم‌نظیر تاریخ معاصر، حسینعلی راشد، جلال رفیع (مقدمه)، تهران: اطلاعات

-یادداشتها و رهاوردهای سفر نیویورک… در بهشت شداد! آمریکای متمدن، آمریکای متوحش، جلال رفیع، تهران: اطلاعات

دریچه: مجموعه نثر ادبی، جلال رفیع، تهران: توسعه کتاب ایران

از دانشگاه تهران تا شکنجه گاه ساواک: روایت مبارزات دانشجویی و حکایت کمیته مشترک

ضد خرابکاری، جلال رفیع، رضا رفیع (ویراستار)، تهران: موزه عبرت ایران

فرهنگ مهاجم، فرهنگ مولد: در باب فرهنگ و متعلقات آن، جلال رفیع، تهران: اطلاعات

به یاد گار گذاشته ودر حال حاضر مشغول تدوین مجموعه آثار طنز خود است،که طی سالیان

متمادی حضور در حوزه روزنامه نگاری،در نشریات مختلف نوشته است.

توضیح اینکه:این سلسه مقالات در ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات،که 

هر هفته،روزهای چهارشنبه منتشر می شود، چاپ می شود.

با آرزوی سلامتی وتوفیق برای استاد جلال رفیع،بخش نخست

مقاله“ما؛نسلِ فصلِ اخیرتاریخ معاصر” را با هم می خوانیم:

 ————————————————————-

 ما؛ نسلِ فصلِ اخیر تاریخ معاصر 

(۱)

—————————————————————

جلال رفیع-نویسنده وروزنامه نگار

نسلی که امروز در حوزه سنّی چهل تا هشتاد قدم می‌زند، فصلی از تاریخ معاصر ایران را با چشم و گوش خویش شاهد بوده و چه بسا با گوشت و پوست خویش نیز لمس کرده است. نسلی به فصلی گره خورده است. راه طی شدۀ این نسل، در این فصل ازتاریخ و جغرافیای ایران، منزل‌ها و ایستگاه‌های بسیار داشته است و اگر عمری باقی باشد، خواهد داشت. هیچ «حال»ی بدون «گذشته» به دست نیامده و هیچ آینده‌ای نیز.

ما (نسل فصل اخیر تاریخ معاصر) در راه طی شده‌ای که تا اینجا ده‌ها پیچ و خم خورده و صدها فراز و نشیب یافته، کاروانی بوده‌ایم که منزل به منزل پیش آمده‌ایم و امروز که هزار راه رفته‌ی پرپیچ و خم پرفراز و نشیب را باز پس می‌نگریم، در خاک هر منزلگاه همچنان ریشه‌ای از ریشه‌های تغذیه کننده‌ی رکنی از ارکان شخصیت یا هویّت اجتماعی و کاروانی خود را به یادگار می‌بینیم و انکار نمی‌کنیم.

دبیرستان معمولاً آغاز پرسشگری‌های نسبتاً اساسی است. بویژه امروز که دبیرستان را نه مثل دهه چهل ادامه دبستان بلکه مثل دهه پنجاه ادامه دوره راهنمایی می‌دانند. هر چند پرسشگری‌ها و بازنگری‌ها در دوره دانشگاه اوج می‌گیرد.

هنوز تازه پا به دبیرستان گذاشته بودم که با تردیدافکنی‌ها و متلک‌پراکنی‌های ایدئولوژیک مواجه شدم. البته بعدها بود که فهمیدم این جور بحث‌ها را ایدئولوژیک می‌گویند! دیگر آنچه در جلسات هیأتی و محافل قرآنی آموخته بودیم کفاف نمی‌داد. چالش‌های ایدئولوژیک در دورۀ دبستان(!) محدود بود به این که مثلاً بعضی از بچّه‌ها می‌دانستند که فلان همکلاسی‌شان (یعنی همین بندۀ نویسنده)، از اسم و واژۀ سینما هم بدش می‌آید.

آنان با من همانطور رفتار می‌کردند که با آن همکلاسی حسّاس و احساساتی دیگرشان، که مثلاً نسبت به نام گوجه‌فرنگی یا خرمالو یا بادام‌سوخته ابراز انزجار می‌کرد. یعنی در حیاط بزرگ و سنگفرش «دبستان تمدّن» به سراغ من هم می‌آمدند و می‌گفتند: سینما، سینما!…

بندۀ از خشم آکنده نیز در پی آنان می‌دویدم و حتی روزی یکی از همکلاسی‌هایی را که به من اینگونه تهاجم فرهنگی کرده بود، با ضربت و اصابت چند (به قول همشهری‌های خراسانی ام) گُلمُشت محکم، به راه راست هدایت کردم.

چالش‌های فکری یا مشت و مالش‌های ایدئولوژیک یا گفتگوی تمدن‌های دوران کودکی‌ام، حتی در مدرسۀ تمدّن و در حوزه گفتمان تمدّنی‌اش(!) حرف‌ها و کارهایی از همین قبیل بود.

البته کارهای بهتری هم داشتیم: در ساعات تعلیم کتاب آسمانی‌مان، سوره‌های قرآن را با تلاوت و تجوید و لحن مخصوص در کلاس خواندن، و در ساعات ویژۀ درس انشاء نیز نوشته‌های دفتر چهل برگم را از آغاز تا انتهای دفترچه و تا لحظه‌ای که زنگ مدرسه به صدا در می‌آمد، قرائت کردن. امّا اینها چالش نبود، مسابقه و رقابت بود.

دورۀ دبیرستان با دبیرانی مواجه بودیم که از روشنفکران و رمان‌نویسان و شاعران و مبارزان حرف می‌زدند. بعضاً مجلات فردوسی و توفیق و نگین را همراه داشتند و کتابچه‌های شعر نیما و فروغ و شاملو را و تفسیر فیلم‌های علی حاتمی و مسعود کیمیایی و پرویز کیمیاوی را و ذکر خیر قصه‌های جمال‌زاده و چوبک و احمد محمود را.

معلم‌های مدرسۀ اول(دبستان) حتی با صورت صیقلی و کراوات فرنگی و کفش شیک واکس‌زده(مواظب باشید اکس زده نخوانید!)، باز هم معمولاً سنّتی‌تر از دبیران مدرسۀ دوم یعنی دبیرستان بودند. دبیرستان، خصوصاً نیمۀ دوّم آن، دغدغه‌های بلوغ ظاهر و باطن(جسم و فکرُ)جوانان را در هم می‌آمیخت.

همۀ ارکان و اجزای هویّت پیشین به چالش کشیده می‌شد. از توحید و خلقت تا پیامبری و امامت، و تا عدالت و قیامت. همۀ هویّت و به اعتباری می‌توان گفت همۀ شخصیت کودکی و نوجوانی و جوانی نسل‌های دهۀ بیست تا پنجاه، هدف قرار می‌گرفت.

برای نخستین بار، چشم و گوش نسل جوان آن روزگار باز و بازتر می‌شد و دیده به دیدار آدم‌های جدید و کم‌کمک جذّاب و درعین حال هراس‌آور و نگران کننده و شبحْ مانند و معلّق میان دو دنیای مجازی و واقعی، روشنایی می‌یافت! اسم‌های تازه: چارلز داروین، برتراند راسل، زیگموند فروید. و حرف‌های تازه:«از نظر جامعه‌شناسی»!… «از حیث روانشناسی!»… «از جهت کشفیّات علوم طبیعی و فسیل شناسی!» و… .

در همین هنگامه‌ها بود که بحث و فحص‌های تازه به سراغ نوجوانان آمد و دلشوره و دغدغه‌هایی نیز در باب «اسلام و علوم تجربی»، «اسلام و فیزیک»، «اسلام و بهداشت»، «اسلام و ورزش»، «اسلام و پیشرفت‌های صنعتی بشر»، «اسلام و دانشمندان»، «اسلام و تمدّن مغرب زمین» و حتی «اسلام و کره ماه» گریبان نسل این فصل را گرفت و رها نکرد.

بدین ترتیب، دبیرستان، بحث‌های خود را با کلاس‌تر از دبستان می‌دانست و ما ـ بچه‌های درحال گذار از بحران بلوغ سنّی و فکری ـ ناگهان درمی‌یافتیم که عزاداری‌های زیبا و آرامش‌بخش هیأت‌های سوگواری و قرآن‌خوانی‌های دلنشین و افتخارآمیز انجمن‌های قرائت، انگار دیگر به تنهایی جوابگوی زمان و مکان نیست. هرچند البته همان عوالم پیشین، نخستین مواد و مصالح ساختمان فکری را فراهم آورده بود.

واقعیت این بود که برخی از دبیران با ما که شاگردشان بودیم، به چالش برمی‌خاستند. ما خود را «هدف» احساس می‌کردیم و به مقابله برمی‌خاستیم، امّا کم می‌آوردیم! دبیر ادبیّات به من می‌گفت: حیف! حیف که درست خوب است و نمره‌ات بالاست و اگر روزی به کلاس بیایم ولی تو و آن دوّمی(همکلاسی‌ام صفائیان که معمولاً بازِ پادشاهی یعنی شاگرد اولی و دوّمی بر سر من و او پرواز می‌کرد!) در کلاس نباشید، آن روز را به تلخی می‌گذرانم. اگر غیر از این بود، این همه بحث و جدل که با من داری، به اخراج از کلاس می‌کشاندت! («اخراجی‌ها»ی آن روزگار، چنین تیپ‌ها و کاراکترهایی داشتند!)

درست و دقیق در این میانه و میدان بود که نام و نشان‌های کشش‌دار و کوشش برانگیز«مرتضی مطهری»، «ناصر مکارم»، «محمدتقی جعفری» و چند نام و نشان دیگر را یافتیم و مثل ارشمیدس، فریاد برداشتیم!

البته بعدها و بعدها در سال‌های تحصیلات دانشگاهی نیز بار دیگر از منظری دیگر و در محضری دیگر، برخی از همین نام‌ها را دوباره باز یافتیم، ولی به هرحال سال های دبیرستان، نخستین مرحلۀ این مواجهۀ اشتیاق‌آمیز بود. حالت غریقی که قایقی به نجاتش آمده است.

ادامه دارد

Source URL: https://www.ettelaat.com/archives/697638

در…

در آغوش دیار

=======================

                      رحمان ستاری                      

ادامه مطلب

چهلم…

مراسم چهلمین روز در گذشت

شاد روان محمود اسدی

ادامه مطلب