یک صبحانه کاری!
پس از ماه ها،جلسه اعضای هیات مدیره موسسه ی خیریه ی شهدای اسمرود قرار شد در باغ بیدگنه حاج رحمان باشد.
می خواستیم با یک تیر دونشان بزنیم.هم به جلسه برسیم، هم مجلس ختم مادر دکتر یوسفی سوران که صفا دشت بود.
ما هم همزمان در تهران مجلس ختمی بعد از ظهر داشتیم و باید به هر سه برنامه می رسیدیم.
قرارمان صبحانه کاری در بیدگنه شد.
برادران انامپور، حاج رحمان ودکتر عزیزی زودتر از ما رسیده بودند وبساط صبحانه با حلیم گرم در کنار بخاری هیزمی مهیا بود وجای شما خالی
صبحانه کاملی خوردیم وچون مدتها دور هم نبودیم،از هردری سخنی گفتیم واصلا برای جلسه وقتی نماند!
چون عجله داشتیم به برنامه های دیگر هم برسیم
رفتیم صفادشت وتسلیتی گفتیم ومن و آفا فرامرز، از دوستان وصاحب مجلس خدا حافظی کردیم
وعازم مجلس ختم و سالگرد دائیمان شدیم.
روز خوبی بود، اما زیاد فرصت گپ وگفت نبود وماند ان شاءالله وقت دگر وجلسه ای دیگر.
از بابت زحمتی که به حاج رحمان دادیم،بسیار از ایشان سپاسگزاریم.
==================================
دور همی
======================= => رحمان ستاری
طلوع افتاب امروز ارچند طنازانه و غمزه اگین بود سرانجام همراه حاج انامپور درمسیر بیدگنه بودیم ازافق جوانه زد وبه سرعت نورطلایی خوشرنگش را برزمین پهن نمود.وسایل صبحانه قبلا اماده شده بود لکن حلیم نیز وفق حال می نمود سر ملارد خریدیم انجا که همیشه سنگگ کنجدی می خریدم ،نا باورانه شاید چهل نفر صف بودند.
به دکتر عزیزی زنگ زدم بلکه امدنی سنگک بخرد اما گوشی را برنداشت کمی پایینتر بربری کنجدی خریدم دکتر عزیزی زنگ زد الو ایشون واریدی ؟گفتم می خواستم بگم امدنی درصورت امکان سنگک کنجدی بخری اما بربری خریدم .گفت همان کافیه شاید من نرسم فهمیدم طبق معمول ضد حال می زند تازه به باغچه رسیده بودیم به فاصله کم حاج رسول ازراه رسیدند ساعت ۹بود اقای دکتر سهرابی با اقا محمد ولی امدند. روشن کردن بخاری هیزمی کمی به خاطر خیسی هیزم اذیت کرد،اما با امدن دوستان غرش اغاز نموده بود وهمچنان بوی دود شامه را می ازرد .
جای دوستان خالی صبحانه دورهمی پس از حداقل سه سال، حسابی چسبید . در جمعهای این چنینی امکان ندارد عزیز دل اقای عسگری در خاطرم نباشد، چون دوسه بار دعوتشان کردم به خاطر مشغله امکان حضور نیافته بود این بار مزاحمشان نشدم چون اخیرا مغازه اجاره کرده سروقت باید مغازه باشد.
==============================