سخن هفته
حماسه وشعر ==================== ==================== مرثیه سرایانی چون کمیت اسدی ودعبل خزایی که با اشعار حماسی وکوبنده خود تخت خلفای اموی وعباسی را به لرزه در آوردند،بر شاعرانی چون محتشم کاشانی که صرفا راوی مصائب کربلا وبر انگیزنده حزن واندوه هستند،برتری دارد. ==================== ==================== شهیذ سید مرتضی مطهری
آمار سایت
افراد آنلاین : 3
<==================> تعداد نوشته ها : 1226
<==================> بازدید امروز : 243
<==================> بازدید دیروز : 920
<==================> بازدید این هفته : 2837
<==================> بازدید این ماه : 9155
<==================> بازدید کل : 1825773
<==================>
بایگانی

سفر…

سفر نامه ناتمام!

سلام بر کاربران صبور سایت آفتاب اسمرود

مدتی بود که کمتر در فضای مجازی بودم  وبه تبع آن، سایت هم نفس راحتی می کشید.۱۰ روز پیش هم سفری به خلخال داشتیم که اتفاقی قبل از رسیدن به مقصد افتاد وبرنامه های سفر کاملا به هم ریخت و همین هم باعث شد که حدود ۱۰ روز هم در حسرت داشتن دستی باشم که بتوانم چیزی بنویسم یا تایپ کنم!

در مسیر رفت از جاده سرچم،از ورودی زنجان تا خلخال، چنان هوا گرم بود که مجبور به استفاده از کولر ماشین  شدیم.در سر بالایی های معدن سنگ پیریک  آمپر آب قرمز شد ومجبور به توقف شدیم.

آب داغ به شدت از مخزن میسزد بیرون. با رعایت احتیاط، کاپوت را باز کردم،۲۰ ذقیقه ای صیر کرذم تا آب از جوش وخروش افتاد .سه بار روی مخزن داغ  آبریختم وودرجه یه حالت طبیعی برگشت .

چون مخزن تقریبا خالی شده یود،گفتم آب رادیات اضافه کنم تا در ادامه مسیر مشکلی پیش نیاید.

مخزن هم دست زدم ،دیدم کاملا خنک است.صورتم را پشت کاپوت گرفتم وکف دستم را روی دریچه مخزن رادیات گذاشتم و ویک دور پبچاندن همان ودر  مخزن همراه با بخار وآب داغ به بیرون زدن وکف دست وانگشتان دست راست سوختن همان.

دستکش نخی دستم بود ووقتی در آوردم،پوست کف دستم  هم کلا جدا شد وبخشی  هم کنده شد وبخشی را هم توسط خانم موقتا چسبانده شد؛اما چشمتان روز بد نبیند وخبر بد نشنود،چنان دستم می سوخت که فقط داد می کشیدم.

کلمن آب یخ همراه داشتیم، خانم پیشنهاد داد دستم را داخل آب یخ بگذارم. تا دستم داخل یخ بود، آبی بود روی آتش ودرد کمتر می شد و وقتی از یخ دور می کردم،سوزش ودرد امانم را می برید.

به خانم گفتم شما رانندگی کنید تا زودتر برسیم بیمارستان.

گفت این جاده وبا این روحیه اصلا نمی توانم رانندگی کنم.

گفتیم زنگ بزنیم اورژانس بیاد،گفتیم ماشین ذر بیابان می ماند و…

گفتم شما کلمن آب یخ را بگیرید تا دست راستم داخل آب یخ باشد وخودم یا یک دست رانندگی کنم.

چنین شد وبا دردسر رسیذیم بیمارستان خلخال. اورژانس چنان شلوغ بود که یک ساعت ونیم طول کشید تا پرونده تشکیل ووزیت وتشخیص سوختگی درجه سه و…

از شانس من،سه نفر از اهالی اناویز(انوس) با آتش گرفتن پیک نیک در باغ دچار سوختگی شده بودند والویت یا آنها بود وپس از حدود دوساعت،دستم پانسمان شد ودست بسته عازم منزل آقا فرامرز شدیم که  روز قبل عازم تهران شده بودند.

همه برنامه های پیش بینی شده به هم خورد و همه درد سرهای من هم افتاد دوش خانم.

دو خبر ناگوا هم همزمان با ورود ما به خلخال  افتاد،خاله ام  فوت کرده بود وتشییع وتدفین در روستای چنار بود وهمزمان،تشیع مرحوم حاج آقا سید اعظم عظیمی هم خلخال بود واز اینکه با وضعیت دست ودرد وسوزش  ومشکل در رانندگی نمی توانستم در مراسم شرکت  کنم،برایم سخت بود.

مراسم سوم خاله را با بهبود نسبی انگشتان، در چنار شرکت کردیم وبه مجلس یاد بود مرحوم حاج آقا عظیمی هم رسیدیم.

حضور اسمرودیای مقیم خلخال ،اهالی روستا های دیگر وهرو آبادی ها در مجلس مرحوم حاج آقا عظیمی بسیار چشمگیر بود واین،نشان از قدر شناسی اهالی خلخال از روحانی مرم داری بود که خاطرات خوشی از او داشتند.

البته رابطه اهالی اسمرود  با مرحوم حاج آقاعظیمی وصمیمیتی که بین اسمرودی ها و ایشان بودف حساب جداگانه دارد.

خداوند روحش را شاد کند .

مرحوم حاج آقا عظیمی سالها پیش یه شدت مشتاق دریافت دوره کامل روزنامه اطلاعات(سالها ۱۳۵۷ و۱۳۵۸) بود و چندین بار هم حضوری به دفتر کارم در تهران آمده بود ومن هم پیگیر بودم واز شانس، چاپ این دوره ها  متوقف شد ودر آخرین دیدارمان، با آقا فرامرز به دفترش رفتیم وسی دی دوره های درخواستی را تقدیش کردم وگفتم هدیه از طرف موسسه خیریه شهدای اسمرود است.

کتاب غیرتی خلخالی را هم سال گذشته  به آقا فرامرز ومن هدیه داه بود وتقریبا سه روز بعد تماس گرفته بود که نظرم را در باره کتاب یگویم! گفتم حاج آقا هنوز فرصت نکردم بخوانم. حتما وقت می گذارم ومی خوانم ونظرم را هم می نویسم. کتاب را دوبار مرور کردم وپیشنهاد ونظراتی هم یاد داشت کردم تا سر فرصت بدهم ایشان که چنین فرصتی پیش نیامد.

این هم ماجرای سفر ما یه خلخال بود که هرچند یه ظاهر دلچسب نبود، اما تلنگری بود برایمان که:

-اتفاق همیشه در کمین است،شما تلاشتان را یکنید که اتفاقی نیفتد،اما کار را  به خدا بسپارید.

-زمانه آبستن حوادث است،قدر در کنار هم بودن را بدانیم که هر لحظه ممکن است چنین لحظات شیرینی را دیگر تجربه نکنیم.

لحظاتتان شیرین وروز وروزگار به کام.

روزی روزگاری از تایپ کردن دلِ خوشی نداشتم که وقت گیر است وحوصله می خواهد،اما الان وپس از مشکل دست راست،از اینکه می توانم دوباره از انگشتانم استفاده منم،احساس خوبی دارم،سلامتی چه نعمتی است که قدر نمی دانیم .سلامت باشید.

دستخط مرحوم حاج اعظم آقا عظیمی.حاشیه ای بر درسهای امام خمینی در دوران طلبگی که قصد چاپ آن را داشت.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>