سخن هفته
نابینا! -------------------------------------------------------------------------------- -وقتی بچه بودم،خدا را دیدم// فرشتگان را دیدم// رازهای جهان های لاهوتی وناسوتی را پبش چشم تماشا کردم// تصورم این بود که همه آدمیان چنین می بینند// سرانجام پی بردم// که آنها نابینایند----->شمس تیریزی// -------------------------------------------------------------------------------- منبع:// چهل قانون ملت عشق// الیف شافاک// ترجمه زهره قلی پور
آمار سایت
افراد آنلاین : 1
<==================> تعداد نوشته ها : 1242
<==================> بازدید امروز : 11
<==================> بازدید دیروز : 58
<==================> بازدید این هفته : 202
<==================> بازدید این ماه : 331
<==================> بازدید کل : 1874044
<==================>
بایگانی

به دنبال…

به دنبال عطار!                   

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

رحمن ستاری اسمرود                               

 

  • وقتی ادم. گم می شود. به نظرم. رصایتمندانه ترین زمان است مرگ سراغ ادم بیاد. که نمیاد باید به ونک می رفتم جهت بیمه بدنه ماشین. ابندای حرکت ادرس را به ویس مانیتور ماشین دادم خیابان بعدی که بنام عطار بود ویس. نپذیرفت. تا ونک. به هر جانکندنی رفتم حالا بدنبال عطار می گردم تابلویی نمی بینم از یکی پرسیدم گفت رد کردی چون یک طرفه است ادرس داد چطور به ونک برگردم بعد از دور قمری بعداز یک ساعت ونیم دوباره به ونک رسیدم در میدان ازیکی پرسیدم گفت میدان را پیچیدی تابلو داره دوباره حرکت کردم هرچه استرلاب می اندازم همچین تابلویی نیست که نیست دوبار ازیکی پرسیدم دوباره رد کردم بعدار یک ساعت ونیم دوباره به میدان ونک رسیدم. اینبار بدون پرسش مسیر را بطرف ده ونک پیش می گیرم. از یکی خیابان عطار را پرسیدم گفت مستقیم. انتهای خیابان به یک بزرگراهی خورد از یکی باز پرسیدم گفت مستقیم اولین فرعی را بپیچ. امدم پیچیدم. گویا خیابان عطری است سراغ بیمه اموزش وپرورش را گرفتم. بسمتی ادرس داد که یک طرفه هست نمی توانم بروم. چاره کار دوباره ازنو باز میدان ونک. ادامه دادم ساعت از دوازده عبور کرده. به هر فلاکتی بیمه را پیدا می کنم گفتند دیر امدی. فردا بیا. اینجا دیگه پاک قاطی کردم. با مرام بودند کارم را راه انداختند. ساعت هفت حرکت کرده بودم سه به منزل رسیدم.   انشاالله شما دوچار چنین سرگشتگی نشوید.

==============================================>

آقا رحمن در “هفت شهر عشق”!

سلام بر آقا رحمن

قصه سر گردانی شما برای رسیدن به خیابان “عطار”

قصه شنیدنی وخواندنی بود،باز هم لذت بردیم.

گویا پیش بینی من از ثمره سالها تلاش در دامنه کوه شیلش

و انس با “باغچه غلامالی قایاسی”یواش یواش به واقعیت نزدیک

می شود که از این دیار،چون وادی طور وغار حرا و…

اخبار خوشی به مشام ما خواهد رسید!!

حیرانی در خیابان عطار تهران،یکی از نشانه های خوب این خبر خوش

برای ولایتمان- اسمرود است!قدر این نشانه های خوب را بدان.

عطار، مولوی بزرگ را هم قرنها پیش،دچار سر گردانی وحیرانی

کرده است:

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

بعضی ها،از جمله همین عطار،دنبال عشق وحالشان هستند و

ما خلق الله را اندر خم کوچه های تهران حیران وسرگردان

می کنند، غافل از اینکه این حیرانی یکی از وادی های

رسیدن به جایگاه های خوب وبا صفای زندگی است که نصیب

بندگان خاصی می شود،این را هم قدر بدانید!

شما الحمد الله از هفت وادی،شش وادی را در پی”عطار”به سلامتی

پیموده اید ونرسیده با وادی هفت،به مراد خود هم رسیده اید

که این،فقط از یک اسمرودی ساخته است وبس!

به امید خبرهای تکمیلی وشادمانه از سفرهای عشقی شما

در هفت شهر عشق! ودر وادی حیرانی،که آن هم عالمی دارد!.

در ضمن

عین نوشته ات را چاپ می کنم که مثل تعریف شفاهی

ماجرا،خوش مزه ولذت بخش است!

همیشه خوش باشی،که وقت خوشی را با نوشته های

خوبت برای ما فراهم می کنی.

=========================================>

 

 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>