سخن هفته
خوشبخت تر! ==================== ==================== آدمی اگر بخواهد فقط خوشبخت باشد، به زودی موفق می‌گردد. ولی او می خواهد خوشبخت‌تر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبخت‌تر از آن‌چه که هستند تصور می‌کند.!
آمار سایت
افراد آنلاین : 3
<==================> تعداد نوشته ها : 1272
<==================> بازدید امروز : 241
<==================> بازدید دیروز : 310
<==================> بازدید این هفته : 551
<==================> بازدید این ماه : 3361
<==================> بازدید کل : 1907857
<==================>
بایگانی

یاد…

یاد ویادمان                              

 

سالها بود با آقا فرامرز برنامه ریزی می کردیم برای غبار روبی و سرو سامان دادن به یادمان*

شهید صیقت در اسمرود،که معمولا در ایام برگزاری یادواره شهدا ویا مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی

به دلیل کارهای جانبی،این فرصت فراهم نمی شد،تاسوم شهریور امسال که این توفیق حاصل شد تاغبار از یادمان شهید پاک کنیم،هر چند معتقدیم شهدا چهره شان تابناکتر از آن است که غبار زمان وزمانه بتواندلکه ای یرسیمای درخشان این مردان پاک وبی ادعای  عصر ما وارد کند وما زمینیان هستیم که نیازمندیم با غبار روبی  وشستشوی مزار افلاکیان خاک نشین،غبار غم از دل ودیده خود بزدائیم که سخت محتاج این خانه تکانی بوده وهستیم.

البته نخست،تصمیم داشتیم یادمان شهید را بازسازی اساسی کنیم واز این تصمیم منصرف شدیم ،تا ان شاءالله در یک فرصت مناسب،یادمان شایسته برای سه شهید بزرگوار اسمرود طراحی واجرا کنیم زیرا بر این اعتقاد امام خمینی پای بندیم که:

“همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود”

با این دیدگاه،به امید بنای یاد بود شهدای اسمرود،به باز پیرایی یادمان شهید صیقت بسنده کردیم.

*لازم به یاد آوری است:

مزار اصلی شهید صیقت در گلزار شهدای خلخال است واین بنای یاد بود یک سال پس از شهادت آن عزیز،با اعلام رسمی شهادت،با خاک سنگر،سجاده نماز،وبرخی وسایل شخصی شهید بنا گردید وپس از ۱۸سال که جنازه شهید شناسایی وبا وپلاک واستخوانی به زادگاهش برگشت،با شکوه در خلخال تشییع ودر قطعه شهدا،در کنار  همرزمانش آرام گرفت.

در ضمن مزار شهید محرم اسدیان هم در خلخال ومزار شهید نجف اللهیاری در اسلا مشهر تهران است که امیدواریم  بابنای یک یادبود در زادگاهشان ،مثل یادبود بیشتر شهدا، از برکت نفس مسیحایی این شهدای والا مقام در اسمرود نسلهای مختلف بهره مند بشوند.

بهانه یک روز حضور من وآقا فرامرز در اسمرود،گزارش مختصز تصویری است که تقدیم حضور

می شود.امیدکه تجدید خاطره ای هم برای شما عزیزان از ولایتمان باشد.

………………………………………………………………………………………………………………….

 

در گذر از دو راهی گزاز- ارسون،نام اسمرود مرا یاد ویراستاری ام انداخت .

به دکتر گفتم با ماژیک اصلاحش کنیم

چون لوازم فراهم نبود، گذاشتیم به وقت دگر

واصلاح شیک وآبرومندانه!

مگر می شود وارد کوردیر شد و بدون عکس  وارد

مرز پر گهراسمرود شد؟!آن هم با انبوه  سیری گویروغی

که نویدسال رونق عسل را می دهد!

... ومن خیره به دنبال خاطرات شیرین کودکی و نوجوانیم

که در پهن دشت این سرزمین جامانده است.

 

 

نهالهایی که عموما در یک مسیر سر افرازانه سر از خاک

بیرون آورده وبه رهگذران سلام می کنند،همچنان

چشم انتظار قطره ای آب هستند تا همت چندین ساله

بانیان وعاملان این کار خیر را با سرسبزی،شاخ وبرگ وسایه سارشان

سخاوتمندانه پاسخ دهند.

یکی از هزاران نهال هم در مسیر سر فرازی کند،ما را بس!

 

 

درخت با وفای زالزالک بالای اورمه روزنه امیدی برای لحظه ای

آرامش در سایه سارش است،قدرش را بدانیم

که بیدهای تناور چشمه،خسته  از بی مهری

وبی توجهی ما، دیگر به تاراج رفته اند.

پارسال انبوهی از زباله رنگارنگ آدمهای مُلوَّن !

را از زیر درخت جمع کردیم ودرخواست کردیم با درخت

وطبیعت روستایمان به از این باشیم وخوشبختانه

چنین بود وجز یک جعبه پلاستیکی کرم ضد آفتاب،زباله ای نبود.

درود به معرفت شما وسلام بر آفتاب پرست،ببخشید،سلام

بر ضد آفتاب پرستی که چهره خودش را چنان می پرستد

که فراموش می کند چهره طبیعت را هم با این

پلاستیکهای تجزیه ناپذیز،نخراشد!

امیدوارم به خود واعضای خانواده مان تلنگر بزنیم:

طبیعت بی ادبی ما را نسبت به خود نمی پسندد

با طبیعت مهربان باشیم.

 

 

چشمه همیشه مورد بی مهری اهالی ساکن است

وحوصله نظافت آن را برای بهره مندی روزانه خودشان را هم

ندارند.عنکبوت در تار تنیده سرچشمه در کمال آرامش

زندگی کرده ودار فانی را هم وداع گفته است،کو مرد جنگی

که جنازه عنکبوت را برای بهره مندی از آب چشمه از ورودی آن جمع کند؟!

پارسال ما مرد جنگ بودیم وچشمه را حسابی از

آلودگی پاک کردیم ، اما امسال بی غیرتی یقه مبارک ما را هم

گرفت!خدایا؛برسان یک آدم با همتی…!

 

استخر معیشتی اورمه به دلیل انحراف مسیر آب

پر از خالی بود تا قورباقه ای دقیقا همرنگ  سنگ

احتمالا بتواند آواز ابو عطا بخواند!

دندنه کنار اورمه با سنگهای جادوئی اش

که زمانی برای ما سخره های استوار ودست نیافتنی بود

گوئی گذر زمان،چون آدمی،سنگها را هم فرسوده وپیر کرده است.

 

از کنار گذر جاده از پیر دیر اسمرود_درخت بید استوار

عکسی گرفتیم وخوشحال از اینکه در کنار

این پیر استوار،درختهای جوانی رخ می نمایند

که امید آدمی را دو چندان می کند.درود خدا بر کسی

که با کاشت این درختها،امید آفرین شده است.

 

هنگام گذر از باغ و باغچه آقایان ستاری،خانه جدید احداثی

آقا ذوالفقار را هم دیدیم وشیلش را هم

دیدیدی زدیم وگفتم:واقعا شایسته است که

به شیلش بنازیم،استوار است و با عظمت و با ابهت

وبی خود نیست که اسمرودیها در وصفش شعر

می گویند وآقای عسگری چون خود شیلش،استوار

شعر می گوید.

 

احتمالا در همین دشت آقبلاق بود که:

به کجا چنین شتابان؟

گَوَن از نسیم پرسید

دلِ من گرفته زینجا

هوس سفر نداری

ز غبار این بیابان؟

 

بالای باغچه آقا ذوالفقار ستاری_کنار جاده قامت رسای

چند چنار مرا یاد سه دهه پیش انداخت

که مرحوم کربلایی سراج عمو با رایزنی با مرحوم پدر

حدود ۲۰۰ قلمه از چنارلیق ما بریده وکنار جاده

کاشت. همه به ثمر نشستند واین چند چناربا وقار

بازمانده همان نسل هستند که جلوی شیلش

عرض اندام می کنند.رحمت خدا بر عمو سراج.

 

نمای دور از شیلش و غلامالی قایاسی -محل باغچه

وکلبه معروف آقا رحمان که زمانی من نوشته بودم

با بیتوته های گاه وبیگاه آقا رحمان در دامنه این کوه

پر رمز و راز،بعید نیست روزی شاهد خبرهای خوش

از این وادی باشیم،همچنانکه ۱۴۰۰ سال پیش

برخی مردان خوب خدا هم از دامن همین کوه هاخبر ساز شدند!

 

بالاخره به روستایمان رسیدیم،آب موجود در استخر

امید،نشاط،جوش وخروش در روستا را نوید می داد

هر جا آب هست، آبادانی هم هست.

 

 

 

مستقیم رفتیم آرامستان روستا ،اجداد ونیاکان ما

آرام وخموش زیر آسمان نیلگون وخروار ها

خاک وسنگ خفته بودند،با نثار فاتحه ای یادشان

را گرامی داشتیم و به سراغ یادمان شهید رفتیم و

تا ساعت ۷ بعد از ظهر ، پس از بازپیرایی ورنگ آمیزی

پرچم را بر بالای یادمان شهید بر افراشتیم.

 

 

نمای نسبتا پاییزی از دشت یار باخان

 

 

 

ناهار را زیر درخت باصفای گردو آقایان محمدی خوردیم

وبه اندازه صفای خودمان،به روح وروان کسانی که بانی

 کاشت وباروری وماندگاری این درخت شده اند

درود وصلوات فرستاد یم.

البته تنها کار خوبی که نکردیم(که تقصیر من بود)

آوردن ماشین به فضای زیر درخت بود،آن هم با این

توجیه که جاده،مسیر ماشین را نبندیم وقبرستان هم

اسباب گله اهل قبورمان را فراهم نکنیم!

الان متوجه شدم که کار خوبی نکردیم

توصیه می کنم لااقل شما عزیزان این کار بد را نکنید!

 

 

برای جبران همه قصوری که در توضیح غیر قابل قبول

عکسهای ناهار گذشت،هر آنچه

دیگر عزیزانِ عزیزتر از جانمان در زیرِ درختِ سایه گسترِ

نازنین گذاشته وگذشته بودند،حتی

لنگه کفشی که گفته اند در بیابان نعمت است،نه زیر

درختِ گردو،جمع کردیم وبا آشغالهای خودمان

جمعشان جمع شد و وانگهی،حجمشان زیاد،به شهر حمل کردیم.

شما وخانواده بزرگوارتان هم هرجای اسمرود اتراق

کردید،خواهش می کنم به طبیعت چیزی

اضافه نکنید که از عظمت وزیبایی طبیعت حتما چیزی کم می شود.

فرزندان ما آئینه تمام نمایاعمال ما هستند

دوستی با طبیعت را در عمل به آنها بیاموزیم.

 

 

 

پایان شیرین حضور در اسمرود،حکایت شیرین بستانی

بود که بالای درخت گردوی آقایان محمدی

خودنمایی می کرد.برای من از کودکی،جایی بهتر وبا

صفاتر از حضور در جالیز بستان نبوده استم

قبل از ناهارفدیداری،با احتیاط تمام از بستان داشتیم

بوته های زیبای گوجه فرنگی،البته فعلا نرسیده)

بوته های قد بلند باقالی(لَرگَه)کُمبوزه(خیرچا) وخیار

در بستر سبز جالیز حسابی عشوه گری می کردند

غافل از اینکه اسلام دست وبال ما را بسته بود و

نمی توانستیم به چیزی دست درازی کنیم!

اما ما بیدی نبودیم که با بادی بلرزیم و از خیر بستانی که

سالها ندیده بودیم،بگذریم.فکر بند وتبصره ای در

احکام اسلامی برای جواز چیدن چند عدد گوجه فرنگی

نیمه رس برای کباب، ومهمتر از همه

راه شرعی وحتی غیر شرعی، برای چیدن فقط دوعدد خیرچا بودیم.

حدس وگمان برای صاحب جالیز راه به جایی نبرد

دنبال صاحب زمین بودیم ،ظن ما به خانواده

آقای انام پور افتاد،زنگ زدیم به حاج آقا منصور،زمینشان

تایید شد و گفت: زمیم ماست وچون از

ما اجازه نگرفته اند واجاره هم نمی دهند،اذن چیدن چند عدد

از اقلام مور نیاز را دارید،اما ترس از

پل صراط وحساب وکتاب روز محشر ،مجوز شفاهی آ

قای انامپور را هم برای دستبرد بی اثر کرد

ولی نمی شد که ساکت نشست ودست از کارکشید!

با آقای بها<الدین محمدی تماس گرفتیم وگفت در صُیبت چمنی

هستند و مقدمات تعویض لوله های

آب اسمرود را فراهم می کنند.مصمم شدیم پس از اتمام

کار یادمان،سری هم بن آنها بزنیم ، اما  ساعت

۷ شد وترس از نا موزنی جاده وتاریکی، این توفیق را ازما گرفت.

آقای محمدی گفتند،بستان مال آقای اسدی است

مشکلی برای دستبرد محدود ندارد!دنبال

راه حل دیگر بودیم ومجوز دیگر، که آقای اسدی_پسر آقا احد الله

که الان اسم کوچکش از

ذهنم رفت ،که رفت؛زنگ زد ؛گل از گلمان شکفت!

ماجرا را گفتیم وبالاخره با سماجت تمام

مجوز شرعی وقانونی چیدن چهار عدد گوجه فرنگی

ودوعدد خیرچا را از آقای اسدی گرفتیم.

البته آقای اسدی،با بزرگواری دست ما را برای بهره مندی

از محصولات وبستان زیبایشان

باز گذاشته بودند،اما همین چیدن از بستان

آن هم بستان اسمرود،ولو در حد چند عدد

برایمان لذت بخش بود وبه خواسته مان

رسیدیم.بستانت آباد،آقای اسدی.

 

هنگام برگشت،در مسیر پیر دیبی،به یاد درختان

جادویی وتنومند این دیار،با تنها بازمانده

آن نسل از درختان عکسی به یاد گار گرفتیم.ا

گر اشتباه نکنم،این درخت بید،در بالای

یونجه زار مرحوم مشهدی فرخ ستاری وبه

احتمال زیار به دست یکی از خاندان ستاری

کاشته شده بود.روحش شاد،آنکه کاشت وما بهره اش را می بریم.

 

 

در برگشت به خلخال،سری هم به ازناو وباغهای

اطرافش زدیم.مارند اندک اندک کارهای خوبی

برای این مرکز گردشگری می کنند.حضور ماشینهایی

با پلاک شهرهای دور ونزدیک،نشان از

اقبال مردم برای سفر در تابستان به این دیار است

اما هنوز بستر مناسب برای این گردشگران

فراهم نیست.

 

 

روز پایانی سفر را به ملاقات با برخی از افراد ودوستان

به مناسبتهای مختلف اختصاص دادیم

نخست به تسلیت گویی  آقا سیروس

فرزند  مرحوم کربلایی آقاخان قلیزاده رفتیم.

آقا سیروسخوشبختانه با مدیریت خوب  درتامین اجتماعی

 خلخال،این سمت را همچنان حفظ کرده است.اسمرودیها

هر جا باشند، اهل کار وخدمت هستند.

به دکتر محمد عزیزی زاویه که مادرش مادر شهید

سید علوم عزیزی زاویه – از همرزمان

شهید صیقت بود،وتازه فوت کرده بود،برای تسلیت سری زدیم.

دیدار آخر ما با حجت السلام سید اعظم عظیمی گهراز

بودکه اخیرا به عنوان چهره ماندگار

خلخال هم انتخاب شده بود.

به راستی،حاج آقا عظیمی گنجینه است بنشسته

در گوشه ای.او در این سن با بهره گیری از ذهن خلاّق

وبه پشتوانه سالها تحصیل در حوزه علوم دینی در

سطوح عالی،دانش ادبی را نیز به برکت مطالعه در آثار

بزرگان علم وادب،چون مولوی،سعدی ،حافظ و…

به نیکویی آموخته،که این خصوصیات،در کمتر روحانی

دیده می شود.

سالها بود که حاج آقا عظیمی دنبال تهیه دوره های

کامل سال۱۳۵۸روزنامه اطلاعات بود که چاپ شد

ودیگر چاپ این دوره استمرار نیافت.بنده خدا برای تهیه

این دوره،چندین بار حضوری به روزنامه اطلاعات

هم آمد و من قول داده بودم این دوره را هر جور

شده،برایش تهیه کنم وcdکامل آن را

سالها پیش تهیه کرده بودم تا در مراسم یادواره

شهدا ،از طرف “موسسه ی خیریه ی شهدای اسمرود”

به ایشان هدیه کنیم که در این ملاقات این فرصت فراهم شد.

حاج آقا عظیمی دستنوشته های گرانبهایی برای

نشر داشتند،که در صدد چاپ آنها هستند.

دستنوشته هایش چنان با خطی خوش تحریر شده

که پیشنهاد دادیم باهمین خط هم اسکن

وچاپ شود،دیدنی وخواندنی خواهد شد.

… واینگونه سفر سه روزه ما به اسمرود وخلخال

به پایان آمد وگردن من هم با تایپ این گزارش

به پایین آمد!!اما حکایت همچنان باقی است.!

…………………………………………………………………………

 

 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>