سخن هفته
حماسه وشعر ==================== ==================== مرثیه سرایانی چون کمیت اسدی ودعبل خزایی که با اشعار حماسی وکوبنده خود تخت خلفای اموی وعباسی را به لرزه در آوردند،بر شاعرانی چون محتشم کاشانی که صرفا راوی مصائب کربلا وبر انگیزنده حزن واندوه هستند،برتری دارد. ==================== ==================== شهیذ سید مرتضی مطهری
آمار سایت
افراد آنلاین : 2
<==================> تعداد نوشته ها : 1224
<==================> بازدید امروز : 832
<==================> بازدید دیروز : 966
<==================> بازدید این هفته : 832
<==================> بازدید این ماه : 7150
<==================> بازدید کل : 1823768
<==================>
بایگانی

یاد…

                     یادایامی…                 

==================================

رحمان ستاری اسمرود

=================================

۱-هرموقع گذرم به دیار می افتد دیدار ازگذشته های دور جان می گیرد خاطراتش درمقابل دیدگان رژه می روند  نمی دانم دنیای من محتاج به این دیار است یا این دیار محتاج این دلجویی های بهار و تابستان است  درهر مسافرت از کوردییر که سرازیر می شوم گویا در اغوش گرم دیار که همیشه گشوده است فرو می روم  غرق در ارامش  گیرایی  خاک بامحبتش می شوم چراگاهها ودشتها ی بهاری که زمانی یله گاه گله گوسفندان چوپان بود اکنون  سفره دل دلتنگی را در گیرایی جاذبه اش  درافق نگاه رهگذران  پهن می کند  نگاه پرسه می زند وگوش  به نجوایش  می نشیند  حیف دشتهایم بی دشتبان گشته مزارع بی دهقان  وچراگاهها بی گله وسکوت جای گزین سرو صدای شورانگیز اهالی گشته.

۲-چه شد ان ایامی که دهقان دشتها ومزارع را می کشت ساقه های بلند گندم که به نسیم شانه می خورد ودرو گران داس  مهیا می کردندو زنان و دخترکان درازنای راه مزارع را برای چیدن عدس و نخود پیش می گرفتند گام بگام مردان خورشیدرا به غروبگاه با کوشش   تلاش بدرقه می کردند همان کسانی که خورشید را همراهی کردند ماه گشتند وخاطراتشان همچنان وقتی راهمان کچ می شود ارام چشمک می زنند کودکیمان با این ماه پاره ها طی شد بزرگی سالیمان  همچنان با یادشان زنده می شود  خدای من چه رویشی داشت این خاک  مردان با همت وزنان باعفت  فرزندانی را تحویل جامعه دادند برای ایثار تا پای جان  ایستادند.

۳-دیار دیرین من وقتی غرق ارامش اغوشت می شوم به گذشته ات بی تابم نکن بی مروت من اینجا خاطرات پدر جا گذاشته ام خاطرات مادر جا گذاشته ام دست های پینه بسته با کفایت  یکی صفای محبت دیگری همچنان در اعماق جانم احساس می کنم  تنور خاموش مادرم و بقایای سنگ چینی باغچه پدرم کفایت می کند امدم دمی در اغوشت ولو ساعتی بیاسایم  اینقدر زبان به گلایه باز نکن باور کن هرانچه اتفاق افتاده تقدیر بوده تو تنها بمانی کودکان بی تو جوان  جوانان پیرو ویکی پس از دیگری در غربت نقاب درخاک کشیدند.

۴-دیار دیرین من  گرچه نما وچهره و تنگه کوچه هایت دستخوش  اوار سقفها و دیوارهای کهن گشته ونشانی دوران کودکیم باقی نمانده است اما نما چهره وتنگه ها کوچه ها در خاطرم باهمان مقیاس همچنان باقی است که وقتی درغربت تو دلم می گیرد خاطرات کودکی مهمانم می کند وهمچنان درکوچه هایت پرسه می زنم ازبامی به بامی می پرم  با انواع بازیها با همبازیهای خودم تکرار می گردد راستی یادت مانده که در گیزلن پاچ بازی  سوراخ موش را به جان می خریدیم تا حریف را درفتح ابه مبهوت کنیم وچه هیجانی داشتیم ؟ نا رفیق باورکن درجدایی بی تقصیر بودیم  تقدیر من و تورا ازهم گرفت دلم برای همه ان دوران تنگ شده ولی امکان باز گشت دیگر نیست.

۵-زمان ابیاری غلامعلی قیاسی که فرا می رسد تمام سلولهای وجودم یک صدا اژیر می کشند که برخیز وبلند می شوم وراه دراز را شهر به شهر وکوه به کوه پشت سر می گذارم بلکه درخت تشنه ای را  سیرابش سازم در حال حاضر دوسه نفری در دیار هستند که نبضش با وجود انها می تپد وعلائم حیات و زندگی را به رخ می کشد ترسم ازان روزی است که انها نیز بخاطر کهن سالی یکی پس از دیگری دست ا ز دیار بشویند و برای همیشه ترک دیار کنند کما اینکه نشانه های این غم هم پدیدارگشته وبراز ترک دیار اماده اند بار بر بندند  وفتی با این نگاه به دیار ره می سپارم نگاه پرالتماس درختان باغات را با همه وجود حس می کنم هجوم غم جهان من و دیار را یک جا فتح می کند و غمگبن راه رفته پیش می گیرم واه  و افسوس به گلو راه می جوید و گره ها ی غم برهم گره می خورد و نا پایداری  دلبستگی ها و بی وفایی دنیا عریانتر ار همه رخ می نماید دشتها وجلگه ها که حتی به انداره وجب برای صاحبش ارزش داشت اکنون چگونه یله و بی دشتبان رها شده اند  این کوهها از فراز قرنها عبور کرده اند و چرا گاهها صاحبان بی شمار دیدند  اب دیده شدند و استوار ایستاده اند که به مثل پایداری زبان زد گشته اند.

۶-امروز اسمرود بودم بعداز فاتحه خوانی برمزار دوستم وپدر و پدر بزرگ ووو برگشتنی درخت توت که در ابتدای قبیر صاندیق هست توجهم را جلب کرد کمی با خانم توت چیدیم بسیار خوش مزه بود ظهر هم شده بود همانجا نماز خواندیم وناهار خوردیم بعد وارد اسمرود شدیم.

=====================================

آی اسمری  سنده ناوار  دوزون ده

قلبی میزی سحر ادیب سن اوزون ده

 

عومور کچیر ، خاطره لر  اویانیر

بو سیرّی سن آچیب بیزه دوزون ده

 

دکتر اذن الله آذر گشب

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>